جدول جو
جدول جو

معنی سمل چشم - جستجوی لغت در جدول جو

سمل چشم
چشم چران، آدم هیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
(سَ چَ / چِ)
شوخ و بی حیا. (آنندراج). گستاخ و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
آنکه چشم او سرخ باشد: عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلندقامت و تناور، سرخ چشم و اسمر. (مجمل التواریخ) ، کنایه از جلاد و مردم خونریز. (برهان) (انجمن آرا) :
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
خاقانی.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 506)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ چَ / چِ)
قی و آب خشک چشم. ریم چشم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چَ / چِ)
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید. (غیاث). داغی که در سیاهی چشم گل کند. (آنندراج). گل دیده. (مجموعه مترادفات ص 301)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج) : آزادخان از فرقۀ غلزه ای و هم چشم با فرقۀ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ چشم
تصویر سرخ چشم
آنکه داری دیدگان سرخ رنگ باشد، جلاد مرد خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه چشم
تصویر سیه چشم
آن که دارای چشمانی سیاه رنگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طل چشم
تصویر طل چشم
مردمک
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین
حریف، رقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی